به جاده آدمیت رسیدم گفتند برو گفتم راه را نمی دانم ، گفتند برو ، گفتم پا هایم جان ندارد ، گفتند هستیم برو ، رفتم کمی جلوتر دیوار توبه بود ، و من هنوز شروع راه با طنابی که به من دادند خواستم بالا روم اما در نیمه راه، لذتهای اینسوی دنیا مرا به زمین انداخت ، دیگر صدا نمی آمد و من با لذتهای خویش مشغول شدم ناگهان دیدم که مرگ کنارم است و من روی دیدن پروردگار خویش را ندارم اینبار بدون صدا شروع کردم شاید دستم را بگیرند شما هم برایم دعا کنید
نوشته شده توسط مجتبی سعیدی در یکشنبه 91/3/7 |
حرفهای گهر بار شما
امروز روز افتتاح مجلس نهم بود،سوگند خوردند که به خاک و میهن و خدای خویش وفادارترین مردم باشند . نمی دانم تا کی یادتان خواهد ماند که سوگندی هم خورده اید . اما بگذارید ما هم برای شما سوگند بخوریم . من و تمام برادرانم و تمام آنهایی که جان و روحشان را برای تو که امروز بر صندلی آتشین نشسته ای داده اند در حالی که دستانمان را در قیام قسم نگه داشته ایم با فریاد قسم یاد می کنیم که :
1. چشمانمان همیشه باز باشد تا اگر شما خوابیدید با فریاد بیدارتان کنیم
2. گوشهایمان شنوا باشد تا اگر شما حرفهایی زدید که خنده بر لبان آنان که خدا را نمی خواهند بیاید گوشتان را محکم بکشیم
3. انگشتهانمان همیشه عمود باشد تا اگر تو و تمام دوستان مجلسیت فراموش کردید که چه کسانی شما را بر روی صندلیها نشاند در چشمانتان فرو کنیم
4. مشتهامان همیشه گره کرده باشد تا اگر تو در مقابل فشار ها و تحریم ها جا زدی دندانهایتان را در دهانتان خورد کنیم
5. پاهایمان همیشه ستون باشد تا اگر شکمهاایتان از بیت المال انباشته شد لگدهای من و دوستانم پذیرای شکمتان باشد
6. فریادمان در سینه باشد تا اگر لحظه ای خدا یادتان رفت گوشهایتان را کر و استخوانهای سینه تان را خرد کند
7. مطیع قانونی باشیم که رضایت خدا و رسولش و اولیاء اش در آن باشد
8. دعایتان کنیم زمانی که در فکر مردم و سربلندی ما هستید
9. پشتتان باشیم هنگامی که در مقابل دشمنان سینه ستبر کرده اید
10. فداییتان شویم آنجا که فقط و فقط برای خدا حرف ی زنید
انشالا شما به قسم خود پایبند و ما در عهد خود پایدار بمانیم
نوشته شده توسط مجتبی سعیدی در یکشنبه 91/3/7 |
حرفهای گهر بار شما
