دفاع مقدس، اندیشه دیروز ، امروز، فردا
بسم الله المالک الجبار منتقم
دیروز، مردمانی درگیر انقلاب و هزار فرقه شدن جامعه بودند. جنگ تفکر بود و تفنگ ، روزگار مناظره و ایدئولوژی که ناگهان در گیریهای مرزی ما شروع شد و داستان مبارزه با خلقها امان گرفت و دفاع مقدس ما در جامه ای نو قد برافراشت . گلایه داریم از تمام دیروزی ها وآنانی که دستی بر آوردگاه تاریخ دارند و آن اینکه تاریخ این روزگار با آنهمه رشادت و شهادت چرا جزئی از دفاع مقدس ما محسوب نمی شود ؟جوانان رعنا قامت دل به خدا سپرده این روزگار را باید در کجای آبادی جنگ قرار داد؟هنوز ما قامت راست نکرده بودیم که رسما رسم زمانه به جنگ نگاشته شد ، بگذارید داستانش را ساده از زبان حاج کاظم آژانس شیشه ای نقل کنم : "یکی بود یکی نبود ، یه شهری بود خوش قد و بالا آدمایی داشت محکم و قرص. ایام ایام جشن بود جشن غیرت همه تو اوج شادی بودن که یهو یه قول حمله کرد به این جشن ، اون قول قول گشنه ای بود که می خواست کلی از این شهر رو ببلعه ، همه نگرون شدن ، حرف افتاد با این قول چکار کنیم ، ما خمار جشنیم بهتره سخت نگیریم ، اما پیر و مراد جمع گفت باید تازه نفسا برن به جنگ قول ، قرعه به نام جوونا افتاد ، جوونایی که دوره کر کریشون بود رفتن به جنگ قول، قول قول عجیبی بود ، یه پاشو می زدی دو تا پا اضافه می کرد، دستاشو قطع می کردی چند تا سر اضافه می شد ، خلاصه چه دردسر ،بالاخره دست و پای آقا قوله رو قطع کردن و خسته زخمی برگشتن به شهرشون که دیدن پیرشون سفر کرده ،یکی از پیرجوونای زخم چشیده جاشو گرفت، اما یه اتفاق افتاده بود ، بعضیا این جوونا رو طوری نگاشون می کردن که انگار غریبه می بینن ، شایدم حق داشتن آخه این جوونا مدتها دور از این شهر با قوله جنگیده بودن جنگیدن با قول آدابی داشت که اونا بهش خو کرده بودن، دست و پنجه نرم کردن با قول زلالشون کرده بود ، شده بودن اینهو اصحاب کهف دیگه پولشون قیمت نداشت، اونایی که تونستن خزیدن توغار دلشونو و اونایی که نتونستن مجبور به معامله شدن" آن روزها آدابی داشت که مردم این روزها زود از یادشان رفت . در آن روزها ما یاد گرفته بودیم با اقتصاد مقاومتی می شود تحریم را به فرصتهای طلایی تبدیل کرد . یاد گرفته بودیم ارزش آدمها به میزها نیست ، به خونهای داده شده است در را عشق، یاد گرفته بودیم اذن دخول بهشت یاد حسین (ع) و فرهنگ یهنی تمام عاشورا ، یاد گرفته بودیم رهبر اگر خم به ابرو آورد باید جان بر روی مینها نهاد تا خاطر ولایت آزرده نشود ، یاد گرفته بودیم می شود جوان سیزده ساله بود و رهبر شد ، دست نداشت و فرمانده بود ، اسیر شد و وزیر ماند ،جان داد و واژه آزادی را درست معنا کرد. یاد گرفته بودیم کل ثروت عالم به لباس خاکی و چفیه نمی ارزد . یاد گرفته بودیم در معامله با خدا ضرر ندارد ، یاد گرفته بودیم در برای خدا بودن شکست مفهومی ندارد. و چه زود همه اش یادمان رفت و یا از یادمان بردن.
امروز ، چقدر خسته و شکسته شده ایم ، و هنوز در باور خیلی هایمان دفاع مقدس مفهومی دیروزی دارد ، روزگاری که تمام شده است و دیگر نیازی به آن نیست ، روزگاری که برایش یک هفته یادمان می گیرم مانند یادمان تمام مرده هامان بی آنکه ذکر نام از بلندی هایش باشد. روزگاری که هم نسل آن هیچ از پرواز در گذشته نمی دانند ، چون کتابهای درسی مان جایی برای دفاع مقدس ندارند و ورقهایشان پر است از حرفهایی از جنس تکنولوژی بی خداوند. امروز باید باور کنیم که ما در دفاعی مقدس تر از گذشته و بسیار سخت تر از آن روزگار قرار داریم ، و دشمن نه در خرمشهر و آبادان ، بلکه در خانه های ما نفوز کرده و فرزندان ما را به تاراج می برد ، فکر و قلب ما مورد هجوم قرار گرفته و حیا و معرفت و اخلاق و در یک کلام خداوند مان را می خواهند از ما بگیرند و ما باز محتاج دست بریده خرازی هستیم ، محتاج تفکر عمیق آوینی ، دید وسیع حاج احمد متوسلیان ، تاکتیک های حسن باقری ، وسعت قلب باکری ها ، بصیرت غلامعلی پیچک و هزاران هزار نکته از دفتر بی مثال تمامی عروج کرده ها به دیدار خداوندیم و اگر یادمان رفت تمام این تجربه تاریخی نزدیک را شاید آرمان آن پیر فرزانه و فرمایشات رهبر فرزانه بر روی زمین بماند ما جان به در نبریم از این معرکه هلاک.
و اما فردا ، فردا روزی دیگر است ، فردا انتهای جهاد مقدسی است که اگر واژ ه واژه اش را خوب فهمیده باشیم به دیدار آقایی خواهیم رفت که تمامی گذشتگان آرزوی دیدارش را داشته اند. برای خوابیدن دیگر وقت نداریم باید دیروز را در خدمت امروز برای رسیدن به فردایی جاوید در آوریم تا خون هزاران عاشق ، ثمره اش را به بهترین شکل ممکن به دنیا عرضه کند ، باشد که ما هم از این دفاع مقدس چون دیروزیان سربلند بیرون آییم.
یا علی
مجتبی سعیدی میرک محله