سرگرم زندگی روزمره خویش بودیم . آفتاب روزمان براه و مهتاب شبمان کامل . انگار خو کرده بودیم به روز مرگی . مهمانی خدا بود و بعضیها مان سرمست به آسمان نگاه کردن و خود را به خاک ساییدن ، ایمان داشتیم که بهترین بر روی زمینیم و خدا ما را بهشت خواهد بخشید . چه زود خوابمان برد و چه زود خواب دیدیم . در میان خوابهای خوشمان ناگاه آوار بر سرمان آمد . برادران و خواهران من در آذربایجان ، نمی دانم که به گناه من تن بر خاک کشیدند یا برای ایوب شدن آزمایش را قبول کردند . اما آوار تنها جنسش از گل و کلوخ و تیر چوبی نبود بر تن و جان برادران و خواهرانم که از جنس فریاد بود بر خوابهای سنگین ما که آِی خفتگان بی خیال و سر خوش از باده نوشی دنیا ، آی اسیران در بند شکم و شهوت ، آی سر سپردگان وادیه پول وثروت ، آهنگ مرگ بلند تر از آن نواخته می شود که انگشت در گوش صدایش را نشنویم . زلزله یادمان انداخت که زندگی را باید قسمت کرد. یادمان داد که باید غم خورد . یادمان انداخت که اگر همجنست حالش خوش نباشد باید تا صبح نخوابید . یادمان انداخت که آذربایجان و تهران و کردستان و گلستان و سیستان و بلوچستان و خوزستان و همه و همه یکی هستیم در قامت یک جنگل از هزاران درخت تنومند . یادمان انداخت در مهمانی خدا ضیافت دلمان را قسمت کنیم . یادمان انداخت همه زندگی قیمت مرغ نیست .....و در آخر برادران و خواهران پر افتخار ترک گرچه دستمان خالیست اما زجرهای دلمان را بپذیرید . یا علی
نوشته شده توسط مجتبی سعیدی در چهارشنبه 91/5/25 |
حرفهای گهر بار شما
ای حسن (ع ) نامت را برای همیشه در سینه خویش نگاه می دارم تا تراوش احساساتم رنگ جاودانگی تو را گیرد .تو، آنکه حاتم طایی گدای درت گشته و آسمان و زمین بر کرامتت در حمد . تو را چه غریبانه غریب کردند و تو عاشقانه قریب خدا شدی. آقایم ، مولایم ، چه خوب خداوند تو را در مهمانیش به علی (ع ) و فاطمه بخشید . انگار از روز الست تو را ، مهماندار خداوند بر روی زمین نامیده بودند . آقاجان . تو آن روز ها چقدر غریب بودی و این روزها غریبتر . امروز دیگر تو را نمی شناسند . تنها یادی از صلح تو بر ما مانده است که آن را هم با طعنه نسبت می دهند . آن روز تو تنها با یک معاویه طرف بودی و امروز چقدر معاویه زیاد شده است . آن روز ها بر تنت تیر می زدند و امروز بر اسمت خط می کشند تا حتی دیگر کسی نامت را بر روی فرزندش ننهد . جان جانم کجایی که ما نیازمند سخاوتت هستیم . گرسنگی و دردمندی در دنیا بیداد می کند و دیگر کسی لقمه ای بر دهان ها نمی گزارد . گر چه ، چه خوب که نیستی تا ببینی شیعیانت چه خوب راهت را دنبال می کنند. چه خوب که نیستی تا به خاطر کرمت مورد پوزخند روبه صفتان قرار گیری. آقاجان دلم برایتان تنگ شده است . تو چه مهربان بودی و ما چقدر نیازمند مهربانیت . گمگشته تمامی دردمندان و مستضعفان عالم ، خودت برای پسرت دعا بکن که ما او را هزاران بار غریب تر از تو و همه اولادت رها کرده ایم و چون تو هر لحظه و هر لحظه بر پیکرش تیر می زنیم . آقایم دستانم کوتاه است تا تولدت را با هدیه ای تبریک گویم اما خوب می دانم که که دوست داری چون تو و همه اجدادت و اولادت خدا را دوست داشته باشم و من به تو قول می دهم که تمام سعی خویش را بکار گیرم گرچه همیشه سر افکنده خواهم بود . آقا جان تولدت مبارک.
نوشته شده توسط مجتبی سعیدی در شنبه 91/5/14 |
حرفهای گهر بار شما